مولای خوبم ...یا اباصالح المهدی...چقدر این روزها دلتنگم ...
دلتنگ خودم!!!...
دلتنگ آن بنده ای که خدا دوست دارد ... دلتنگ آن شیعه ای که علی وار زندگی کند ... دلتنگ آن منتظری که ... منتظر باشد!!
دلتنگ ... دلتنگ خود واقعی ام... آنی که باید باشم اما نیستم ...
و هر وقت به آن خود واقعی برسم آنگاه می توانم بگویم مولایم دلتنگتانم ... کجائید؟ و فریاد " الی متی احارفیک یا مولای " سر بدهم ... اما ... چه بگویم ... شرمنده ام ...
...
مولای مهربانی ها ... چقدر این روزها دلگیرم ...
دلگیرم از خود ...
از این خودی که هست و نباید باشد ...
از این خودی که فقط ظاهرش انسان است ...
از این خودی که نه راه و رسم بندگی میداند و نه طریق عاشقی را ...
از این خودی که دلش می خواهد خدایی شود اما هنوز نفسش رشد نکرده ... روحش پرورش نیافته ... و هنوزم که هنوز تسلیم خواسته های " خود " است ...
دلگیرم از این خود سرکش ...
...
این روزها نفسم بدجور بند می آید انگار که این خود هم از خودش خسته شده ...
این روزها خاک زمین را نمی شود تحمل کرد ... بی تو ...
لایق نیستم آقای من اما هم دلتنگم برای شما و هم دلگیرم از خود ...
چقدر طعم بدی دارد زندگی وقتی خلوتگاه شیطان می شود! ...
اما ما مردم خاک زمین انگار برایمان این طعم بد عادی شده ... آنقدر که به سادگی هضمش می کنیم ...
...
خدای مهربانم ...
قدرتی به من بده تا شیطان نفسم را سرکوب کنم ...
تا مغلوبش کنم و همانطور که از درگاهت رانده شد و ناامید من نیز از سرای دلم سخت او را برانم و نا امید کنمش که دلم باید فقط جای تو باشد ...
و آنگاه که جای تو شد خواهم فهمید طعم بندگی را ...
خواهم فهمید لذت شیعه بودن را ...
و آن زمان است که می شود از عمق وجود فریاد زد ...
الی متی احارفیک یا مولای ...
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->